خاطرات من



bidaki. iranian: اِشکِنه اِمرو خودُم داوطلب شدم ناشتایی دُرُس کنم. حالا جَلدی بُلَن نَشِد برام اسفن دود کُنِد! کاری خو نداره. کاسه رویی وَر مِدارَم و اُو مِلَّم بیجوشه. اُو جوش و ارده. این اِشکنه ی مَرده! چن جورن تُخ بَلدم بپزم که اگر یَوختی پروام شد یادِتون مِدم. مرتیکا برا زینکاشون دُرس کنن و زنیکا برا مرتیکاشون و اَی قیافه بیگیرن و قمپُس در کنن. یَوَختی اشکنه خوراکِ ساده و کم‌خرج و فوری بود. حالاهَن اِگه سیب‌زمینی و پیاز و تخمِ مرغِش نکُنن، ساده و
ایرانیان مهریز: گوسفند و مشک و دباغی داخل کوچه با بچه ها مشغول هفت سنگ بازی بودیم دیدم مادرم با یک چهار قد بلندی روی سر انداخته و زیر چانه آنرا گرفته از درب نیمه بازخانه سرش را آورد ه بیرون و با یکی صدا و با دست به من اشاره می کند نزد او آمدم یواش به من گفت پدرت می خواهد گوسفند بکشد بیا کمکش کن بی چون چرا وارد خانه شدم پدر داشت چاقو را با پشت نعلبکی چینی نیز می کرد هی به مادر غر می زد که مسقل داشتم معلوم نیست کجا انداختن، مسقل به میله آهنی کوتاه بود که با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Lori Jennifer برترین اخبار و اطلاعات تخصصی سئو تولیدوپخش برغمدی barghamadi1100 سفارش پاورپوینت، تایپ،ورد و فتوشاپ انجمن ادبی مردگان گالری گندم سایت اینترنتی نی ارگانیک نور نوشته های شخصی من